وقتی سخنرانی بود همه میآمدند، نمیشد جلودارشان شد، با حجاب و بیحجاب، آنوقت مخالفین خرده میگرفتند که: چرا عدهای دختر با مینیژوپ میآیند پای سخنرانیتان؟!
دکتر هم جواب زیرکانهای میداد:
ـ آخه اونا بد میان، شما چرا نگاه میکنین؟
آن روز هم یکی رو به دکتر ایستاد و گفت: «آقا، شما نمیخوای هیچکاری بکنی؟! یه عده نسوان جلوی در جمع شدن، با یک وضع بدی!»
دکتر پرسید: یعنی باز هم یکی بیحجاب آمده؟ـ نه آقا! ولی زیر چادرش دامن پوشیده!
دکتر خندید و در حالی که زیر چشمی نگاهش میکرد، گفت:
ـ مومن! زیر چادر دامن پوشیدن منکر است یا از توی جمعیت زیر چادر مردم رو دید زدن!؟
+زن روز
با هم رفتیم اطراف سبزوار، گشتزنی توی یک دهِ کوچک. آنجا بود که چشممان افتاد به پیرزن کشاورز. با مختصری آب و ملک و گوسفند، صبح تا شب آبیاری و وجین و چرای گوسفندها کارش بود. شوهرش مرده بود. زن، دست تنها، چندتا پسر و دختر را فرستاده بود سر زندگیشان.
اول علی سرصحبت را با پیرزن باز کرد و همه این حرفها را از زبانش کشید؛ بعد رو کرد به ما و با اشتیاق و سرخوشی گفت: «زنِ روز اینه، نه اون قرطیها و عروسکها و دختر و زنهای بیکاره که به اسم زنِ روز،قالبمون میکنن!»
+چقدر زیبا وچقدر آشنا وناآشنا